سرویس خبری ایران من: درگیریهای اخیر میان ایران و اسرائیل و تحولات منطقهای، بحثهایی جدی در مورد آینده سیاسی ایران و احتمال تغییر رژیم به وجود آورده است. این مقاله به بررسی معنای واقعی تغییر رژیم در ایران، عوامل مؤثر بر آن و تأثیرات احتمالی این تحولات بر آینده کشور میپردازد. تحلیل حاضر نشان میدهد که تغییر رژیم در ایران احتمالاً به شکلی متفاوت از آنچه معمولاً تصور میشود، رخ خواهد داد.
جنگ اسرائیل و تأثیر آن بر مسیر ایران
معنای تغییر رژیم در ایران جنگ تمامعیار اسرائیل علیه ایران ممکن است مسیر تاریخ این کشور را بهشکلی بنیادین تغییر دهد. اما این تغییر، احتمالاً به معنای همان «تغییر رژیمی» نخواهد بود که اغلب تصور میشود؛ یعنی کنار رفتن ناگهانی جمهوری اسلامی و جایگزینی آن با یک دموکراسی. در عوض، این جنگ روندی را شتاب خواهد داد که مدتها پیش از برخاستن جنگندههای اسرائیلی در ۲۳ خرداد آغاز شده بود—فرایندی آرام اما مداوم.
در این دگرگونی، ایران از یک بازیگر ایدئولوژیک به دولتی اقتدارگرا و مصلحتمحور تبدیل خواهد شد. هویت رسمی کشور دیگر حول محور اسلام نخواهد چرخید، بلکه بر پایه تمدن ایرانی تعریف میشود. حساسیت نسبت به میزان پایبندی شهروندان به دین کاهش مییابد و تمرکز حکومت بر ارائه خدمات پایه به مردم خواهد بود. اولویت به توسعه اقتصادی داده میشود، نه صدور انقلاب. تلاش برای تجارت با غرب جایگزین تقابل با آن خواهد شد. قدرت از دستان روحانیون و ایدئولوگها به دست ژنرالها و الیگارشها منتقل میشود. بهبیان سادهتر، ایران بیشازپیش به همسایگان عرب خود شباهت خواهد یافت.
شکستهای آیت الله خامنهای و فروپاشی محور مقاومت
رسیدن ایران به این نقطه، نتیجه شکستهای بزرگ مردی است که از سال ۱۳۶۸ سکان رهبری کشور را در دست دارد: آیتالله علی خامنهای. آیت الله خامنهای که در دهه ۱۳۴۰ بهعنوان شاعری مذهبی و انقلابی جوان شناخته میشد، سالها رویای تغییر نظم جهانی را در سر داشت. برخلاف بسیاری از همنسلانش در انقلاب ۱۳۵۷، نه میانهرو شد و نه با زمانه سازگار. او کل کشور را در خدمت آرمانهایی قرار داد که حالا دیگر شکستخورده تلقی میشوند.
درگیری اخیر با اسرائیل، تنها آخرین نمونه از شکستهای زنجیرهای آیت الله خامنهای است. او سالها در پی تحقق دو هدف بنیانگذار جمهوری اسلامی، آیتالله خمینی بود: اول، ساختن جامعهای اسلامی بهسبک پیوریتنی که در آن مردان و زنان با علاقه و باور، سبک زندگی اسلامی را برگزینند؛ و دوم، رهبری جبهه مقاومت رادیکال و ضدآمریکایی و ضداسرائیلی در جهان، حتی اگر این مسیر به انزوای مطلق ختم شود.
هر دو رؤیا، امروز شکستخوردهاند—و آن هم بهطرزی آشکار و چشمگیر. ایران اکنون یکی از سکولارترین جوامع دنیای اسلام است. ایرانیان از مشتاقترین مصرفکنندگان فرهنگ عامه جهانی هستند و توجهی به حساسیتهای دینی ندارند. اگرچه قانون حجاب همچنان پابرجاست، حکومت در عمل آن را جدی نمیگیرد و میلیونها زن، روزانه بدون پوشش سر در خیابانها حضور دارند. تهران هیچ شباهتی به یک شهر نمونه اسلامی ندارد.
در سیاست خارجی، آیت الله خامنهای زمانی میتوانست به موفقیتهایی افتخار کند—هرچند به بهای انزوای جهانی ایران. گروههای تحت حمایت جمهوری اسلامی در چهار پایتخت عربی قدرت داشتند و اسرائیل با «محور مقاومت» احاطه شده بود؛ شبکهای از نیروهای شبهنظامی که با پول، اسلحه و ایدئولوژی ایران شکل گرفته بودند. اما دیپلماسی تازه کشورهای عربی، فشارهای نظامی اسرائیل و افول رژیم اسد در سوریه، این ساختار را از هم پاشید. فروپاشی محور، نه فقط ناکامی یک پروژه ایدئولوژیک بود، بلکه به معنای پایان ستون فقرات دفاعی ایران در برابر اسرائیل هم محسوب میشد. با نابودی این جبهه، اسرائیل توانست جنگ را به داخل خاک ایران بکشاند. آیت الله خامنهای اکنون در تاریخ بهعنوان رهبری شناخته خواهد شد که برای کشورش، فقر، سرکوب و جنگ به بار آورد.
ظهور عملگرایان و رقابت برای جانشینی
شکستهای رهبر، برای بخش زیادی از نخبگان سیاسی، نظامی و اقتصادی ایران دیگر پنهان نیست. با وجود چسبیدن آیت الله خامنهای به قدرت، سن بالای ۸۶ سال او باعث شده رقابت برای جانشینیاش از مدتها پیش آغاز شود. در میان جناحهایی که برای آینده ایران پس از آیت الله خامنهای رقابت میکنند، اغلب توسط شخصیتهای عملگرا هدایت میشوند—کسانی که هیچ اعتقادی به آموزههای انقلابی او ندارند. اگر ایدئولوژیای داشته باشند، تلفیقی از ناسیونالیسم ایرانی و مدیریت تکنوکراتیک است. آنها با حسرت به کشورهای همسایه نگاه میکنند که درگیریهای قدیمی را کنار گذاشته و مسیر توسعه اقتصادی را پیش گرفتهاند.
این نخبگان عملگرا، سالهاست در فضای پرتنش سیاست داخلی جمهوری اسلامی حضور دارند. پدرخوانده فکری و سیاسی آنها، اکبر هاشمی رفسنجانی بود؛ رئیسجمهوری پرنفوذ دهه ۱۳۷۰ که بهتدریج از سوی علی آیت الله خامنهای به حاشیه رانده شد و در سال ۱۳۹۵ نیز درگذشتی مشکوک داشت. شاگرد برجسته رفسنجانی، حسن روحانی، رهبری مذاکرات هستهای با دولت اوباما را بر عهده گرفت؛ مذاکراتی که به توافق تاریخی سال ۲۰۱۵ انجامید—توافقی که قرار بود تحریمهای اقتصادی را لغو کرده و ایران را به جهان غرب نزدیکتر کند. رفسنجانی و روحانی بخشی از نسل بنیانگذار انقلاب ۱۳۵۷ بودند که به مرور، دیدگاه خود را تغییر دادند و به این نتیجه رسیدند که راه تحقق آرمانهای انقلاب، نه در صدور آن، بلکه در اولویت دادن به حکمرانی خوب و رفاه عمومی است.
اگر دونالد ترامپ در سال ۲۰۱۸ از برجام خارج نمیشد، آن توافق میتوانست به پیروزی تاریخی عملگرایان بر جناح تندرو منجر شود. اما اقدام ترامپ ضربهای سخت به موقعیت آنها زد و باعث شد برای سالها به حاشیه رانده شوند. با این حال، تندروها هم نتوانستند نبرد درونحاکمیتی را یکسره به نفع خود تمام کنند. حتی خود آیت الله خامنهای نیز از تنهایی سیاسیاش آگاه است. او در سخنرانی سال ۲۰۱۹ که به مناسبت چهلمین سال انقلاب ایراد شد، تأکید کرد که ایران آینده باید به دست «جوانان مؤمن و انقلابی» اداره شود—در حالی که میدانست نخبگان موجود، چنین ویژگیهایی ندارند.
در سالهای اخیر، شکستهای پیاپی آیت الله خامنهای باعث شده عملگرایان جسورتر شوند؛ بهویژه که دیدگاههایشان با افکار عمومی جامعه همخوانی بیشتری دارد. از سال ۱۳۷۶ تاکنون، هر زمان که مردم فرصت رأیگیری معنادار داشتهاند، گزینههای غیرتندرو را برگزیدهاند. تابستان گذشته نیز در همین مسیر، مسعود پزشکیان، نامزد اصلاحطلب، در رقابت با سعید جلیلی، تندروی سرسخت، به پیروزی رسید.
تندروها اکنون در بسیاری از سطوح قدرت، به حاشیه رانده شدهاند. علاوه بر ریاستجمهوری پزشکیان، رؤسای دو قوه دیگر—مجلس شورای اسلامی و قوه قضاییه—نیز نسبت به تندروها بیتمایل یا بیاعتماد هستند. حتی درون سپاه پاسداران انقلاب اسلامی که یکی از نهادهای اصلی قدرت در کشور است، بسیاری برای تندروهایی که اصرار دارند با زور، سبک زندگی پیوریتن اسلامی را تحمیل کنند، اعتباری قائل نیستند. آنها چنین افرادی را بیثمر، افراطی و تهدیدی برای ثبات اجتماعی میدانند.
سناریوهای آینده و بازگشت دیپلماسی
تحولات منطقهای نیز به نفع عملگرایان بوده است. آنها با تحسین به عربستان سعودی و رهبر دوفاکتوی آن، محمد بن سلمان، مینگرند؛ بهویژه برای اصلاحات اجتماعی سریع در آن کشور و بهرهبرداری هوشمندانهاش از روابط با ترامپ. روند عادیسازی روابط ایران و عربستان که از سال ۲۰۲۳ آغاز شد، با سرعت ادامه یافته است. در فروردینماه، هیئتی بلندپایه از نظامیان سعودی به تهران سفر کرد. حکومت ایران اکنون بهشدت مراقب حفظ روابط مثبت با ریاض است و همچنین تلاش میکند روابط خود را با متحدان عربستان مانند مصر و بحرین نیز بازسازی کند.
درگیری با اسرائیل صرفاً شتابدهنده مسیری است که پیشتر آغاز شده بود. نخبگان سیاسی ایران این روزها درگیر دفاع از کشور در برابر حملات خارجیاند، اما در عین حال، بسیاری از آنها در خفا آیت الله خامنهای را مسئول این بحران میدانند؛ بهویژه بهخاطر نبود استراتژی مشخص و جنگ ایدئولوژیکی بیپایانش علیه اسرائیل. فائزه هاشمی، نماینده سابق و دختر صریحاللهجه رفسنجانی، بهروشنی نظر بسیاری را بیان کرد؛ او گفت ایران در مواجهه با حملات اسرائیل، «دارد آنچه را که کاشته، درو میکند.»
زمانی که عملگرایان دوباره ابتکار عمل را به دست بگیرند، تلاش خواهند کرد آتشبس برقرار کنند—از جمله با وعده به غرب و اسرائیل که به خصومت همیشگی با آنها پایان خواهند داد. آنها آمادهاند امتیازاتی در برنامه هستهای بدهند، تنها به این شرط که در ازای آن، بخشی از دستاوردها و منافع سیاسیشان حفظ شود و از تخریب بیشتر ایران و زیرساختهایش جلوگیری گردد.
این تغییر مسیر ممکن است به اشکال مختلفی رخ دهد. ممکن است حسن روحانی به صحنه بازگردد و نقش هدایت غیررسمی کشور را ایفا کند—نقشی شبیه به عنوان «فرمانده کل قوا» که اکبر هاشمی رفسنجانی در دوران جنگ ایران و عراق بر عهده داشت، وقتی که بهواسطه کهولت سن خمینی، عملاً رهبری عملیات جنگی را بر دوش گرفت. در سناریویی دیگر، ممکن است گروهی از فرماندهان نظامی مستقیماً آیت الله خامنهای را کنار بزنند و خود قدرت را در دست بگیرند. چهرههایی چون محمدباقر قالیباف، رئیس مجلس، یا علی شمخانی، مشاور امنیت ملی سابق که در یکی از حملات اسرائیل از مرگ گریخت، از گزینههای محتمل برای چنین رهبری نظامی هستند.
اما فارغ از شکل و شمایل این تحولات، مسیر کلی این سناریو روشن است: انقلاب ۱۳۵۷ ایران، سرانجام به پایان راه خود خواهد رسید. جمهوری اسلامی، دشمنی تاریخیاش با غرب را کنار خواهد گذاشت.
تاریخ ایران سرشار از قهرمانان جنگ است. اما حتی در بحبوحه یکی از تلخترین جنگهای معاصر خود، جامعه ایران بهجای جنگسالار، در جستجوی قهرمان دیپلماسی است. این پرسش مطرح است که آیا ایران میتواند یک عباس میرزا دیگر داشته باشد—شاهزادهای از دوران قاجار که در آغاز قرن نوزدهم فرماندهی ارتش ایران را در برابر روسها بر عهده داشت. عباس میرزا، سالها بابت امضای پیمانهای صلحی که موجب واگذاری سرزمینهایی در قفقاز شد، مورد انتقاد بود. اما امروز، بسیاری او را به چشم یک نجاتدهنده مینگرند؛ کسی که توانست موجودیت ایران را حفظ کند. درست است که کشور بخشی از قلمرو خود را از دست داد، اما توانست بقا یابد و روزی دیگر بجنگد. اکنون، همین وظیفه بر دوش عملگرایان ایرانی است.